مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

بوی عطرش بوی تابوت شهدا بود

دوشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۷، ۰۶:۱۲ ب.ظ

ارادت خاصی به شهید حاج‌حسین خرازی داشت. کنارقبرشهید چند دقیقه‌ای نشستیم. همان جا که نشسته بود گفت: زهرا این قطعه آرامگاه من است، بعد از شهادتم مرا اینجا به خاک می‌سپارند.

نمی‌دانستم در برابر حرف ابوالفضل چه بگویم. سکوت همراه بغض را تقدیم نگاهـش کردم. هـر بـار کـه به مـامـوریت می‌رفت، موقع خداحافظی موبایل، شارژر موبـایل یـا یـکی از وسـایل دم‌دسـتی و ضروری‌اش را جا میگذاشت تا به بهانه آن بازگردد و خداحافظی کند. 

اما دفعه آخر که می‌خواست به سوریه برود حال و هوای بسیار عجیبی داشت. همه وسایلش را جمع کردم موقع خداحافظی بوی عطر عجیبی داشت. گفتم: ابوالفضل چه عطری زدی که اینقدر خوشبو است⁉️

گفت: «من عطر نزده‌ام»

برایم خیلی جالب بود با اینکه عطری به خودش نزده اما این بوی خوش از کجا بود. آن روز با پدرومادرش به ترمینال رفت. مادرشان مـی‌گفتند: وقتی ابوالفضل سوارماشین شد بوی عطرعجیبی می‌داد

چند مرتبه خواستم به پسرم بگویم چه بـوی عـطر خـوبی مـی‌دهی امـا نشد و پدرشان هم می‌گفتند: آن روز ابوالفضل عطر همرزمان شهید را می‌داد و بوی عطرش بوی تابوت شهدا بود.

مـوقـع خـداحافظی نگاه آخرش به گونه‌ای بود که احساس کردم ازمن، مهدی پسرمان وهمه آنچه متعلق به ما دوتاست دل کنده است. گفتم: ابوالفضل چرا اینگونه خداحافظی می‌کنی⁉️ نگاهت، نگاه دل کندن است

شروع کرد دل مرا به دست آوردن و مثل همیشه شوخی کرد. گفت: چطور نگاه کنم که تو احساس نکنی حالت دل کندن است؟!

امـا هیچ کـدام از ایـن رفـتارهایش پاسخگوی بغض و اشک‌های من نبود. 

وقتی می‌خواست از در خانه برود به من گفت: همراه من به فرودگاه نیا و رفت. برعکس همیشه پشت سرش رانگاه نکرد. چند دقیقه از رفتنش گذشت. منتظربودم مثل همیشه برگردد و به بهانه بردن وسایلش دوباره خداحافظی کند. انتظارم به سر رسید. 

زنگ زدم و گفتم این بار وسیله‌ای جا نگذاشته‌ای که به بهانه‌اش برگردی و من و مهدی را ببینی. گفت: نه عجله دارم، همه وسایلم را برداشتم. ۱۳روز بعد از اینکه رفته بود، شنبه صبح بود تلفن زنگ زد، ابوالفضل از سوریه بود. شروع کردم بی‌قراری کردن و حرف از دلتنگی زدن. 

گفت: زهـراجـان نـاراحـت نـباش، احـتمال بسیار زیاد شرایطی پیش می‌آید که ما را دوشنبه برمی‌گردانند. شاید تاآنروز نتوانم با شما صحبت کنم، اگر کاری داری بگو تا انجام بدهم،یا حرف نگفته‌ای هست برایم بزن

تـرس هـمه وجودم را گرفت حرف

‌هایش بوی حلالیت و خداحافظی می‌داد. دوشنبه۲۴آذر ماه همان روزی که گفته بود قرار است برگردد، برگشت؛ معراج شهدای تهران، سه‌شنبه اصفهان و چهارشنبه پیکر مطهر ابوالفضل کنارقبر شهیدخرازی آرام گرفت.

شهید ابوالفضل شیروانیان

 @zakhmiyan_eshgh 

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">