تا ببینیم روزیمون چی باشه
نٰـایِ نِی:
یکی : ( اعتراف میکنم به محض دیدنش خیلی خوشحال شدم، خصوصا اینکه همزمان شد با ... )
.... واسه چی اومدی حلب ؟؟!!
او : ای بابا، اینجا هم دست بردار نیستی ؟
تو چیکار داری؟
آقا ما نخوایم مراقب ما باشی باید کیو ببینیم ؟
یکی : دِ آخه داداش من اینجا الان قاراش میشِ ، میموندی دمشق بهتر بود ..
( با یکی از مسئولین صحبت میکنم،
لطفا او را برگردانید !!
بشدت از من ناراحت شد
در کمال ناباوری موافقت شد و بنا به دلائلی بازگردانده شد، دمشق )
دو روزی گذشت ...
دوباره حلب !
یکی : اِ !!!!
تو اینجا چیکار میکنی و ..
(او میخندد اما .. )
او : ببین به قول پرویز یه حرفی میزنم شاید بخندی ولی از اولم گفتم بازم میگم
تا ببینیم روزیمون چی باشه .
(نقطه !)
پ ن
روزی امین :
عملیات
نوک نبرد
همپای شهید مهدی عسگری
شجاعتی لایوصف ( یکی از فرماندهان: به خاطر شجاعت آن لحظه او بود که توانستم حدود ۱۸۰ نیرو را سالم برگرداندم )
و سرانجام پرواز
شهادت
عاقبت بخیری
پ ن دو
ان شاءلله اگر عمری بود ماجرای #شجاعت و سپس #شهادت را نیز خواهم گفت .
ش.ک
به امید نگاهی
- ۹۵/۰۵/۱۹