مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

ترکش‌های سمی جسم مصطفی را ذره ذره آب کرد ۱

سه شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۵، ۰۴:۰۵ ب.ظ
   نویسنده : صغری خیل فرهنگ 

چند روز پیش بود که با شنیدن خبر اربعین شهادت جانباز مدافع حرم مصطفی رشیدپور از زبان آقای عطایی یکی از همرزمان دوران دفاع مقدس، برآن شدیم تا با خانواده شهید ارتباط برقرار کنیم. خود عطایی رابط ما شد و در گفت‌وگو با خانواده شهید رشیدپور متوجه شدیم احمد رشیدپور دیگر فرزند این خانواده هم در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیده است. قاسم، مصطفی و محمود برادران احمد همگی رزمنده بودند و در حسرت جاماندن از قافله شهدا، که این بین مصطفی زرنگی می‌کند و با آمدن موسم حضور رزمندگان در جبهه دفاع از حرم، به این جبهه می‌پیوندد و البته جانباز شده و شش ماه بعد ترکش‌های سمی نشسته بر گردنش، بهانه‌ای می‌شود برای آسمانی شدنش. آنچه در پی‌ می‌آید روایتی است خواندنی از زبان عظیمه برزیگر، همسر و محمد رشیدپور فرزند شهید مدافع حرم مصطفی رشیدپور. 
شهید رشیدپور از رزمندگان دفاع مقدس هم بودند، کمی بیشتر این رزمنده با سابقه را معرفی کنید.
آقا مصطفی متولد 1347 بود. با هم فامیل بودیم و رفت‌و آمد خانوادگی‌مان باعث آشنایی و ازدواجمان شد. بهمن سال 1369 بود که زندگی مشترک من و آقا مصطفی آغاز شد. او 22 سال داشت و من 16 ساله بودم. همسرم کارمند مجتمع فولاد اهواز بود. در زندگی مشترک، من انتظار زیادی از ایشان نداشتم. مهم‌ترین مسئله برایم درک متقابل بود. با همان سن کم، مفهوم زندگی را درک کرده بودم. مراسم ازدواجمان هم خیلی ساده و بی‌تکلف برگزار شد. آن زمان و در شرایط جنگ و پس از آن هدف جوانان از تشکیل زندگی داشتن خانواده‌ای ایمانی و سالم بود، آن هم با کمترین هزینه و پایین‌ترین سطح توقعات. تمام تلاش ما این بود که سبک زندگی مان رنگ و عطر شهدا را داشته باشد. چنانچه خود مصطفی هم در جبهه‌ها حضور داشت و عملیات بسیاری را پشت سر گذاشته بود. از همان ابتدای زندگی مشترکمان و شاید قبل‌تر از آن من متوجه شخصیت محکم، چندلایه و غیر قابل حدس و پیچیده ایشان شدم و تفاوتش را با سایر اطرافیانم درک کردم. حاصل زندگی 26 ساله من و آقا مصطفی یک دختر 25 ساله و یک پسر17 ساله به نام محمد است.
شهید از چه زمانی در جبهه‌ حضور یافته بودند؟
مصطفی از سن 14 سالگی و همزمان با عملیات خیبر در جبهه حضور یافته بود. از خیبر تا انتهای جنگ و حتی عملیات مرصاد که کمترین نیروی خوزستانی در آن حضور داشت، مصطفی مجاهدانه و شجاعانه جنگیده بود. بعدها خاطراتش را برای بچه‌هایمان تعریف می‌کرد. بچه‌ها پای خاطرات دوران جنگش می‌نشستند و از آن روزها پرس و جو می‌کردند. به لطف خدا فرزندانمان با فرهنگ ایثار، جهاد و شهادت آشنا شده‌اند. مصطفی از عملیات‌های خیبر، والفجر8، کربلای 4، کربلای 5 و... برای بچه‌ها خاطره می‌گفت. ارتباط شهید با فرزندانش خیلی دوستانه و در عین حال قاطعانه بود. تقریباً هر شب و از جمله شب قبل از شهادت تا نزدیک طلوع صبح با پسرمان محمد گفت‌وگو می‌کرد و به او درس زندگی می‌داد. دخترمان هم همین طور رابطه خوبی با پدرش داشت. همسرم عاشق محمدطاها نوه دختری مان بود.
 چه نکات بارزی در اخلاق شهید نماد بیشتری داشتند؟
هرگز ندیدم همسرم گریه کند، مگر زمانی که شهیدی را می‌آوردند یا نوحه‌ای در مورد شهدا می‌شنید، مثل کسی که یاد گم کرده‌اش افتاده باشد می‌گریست. آن هم آرام و بی‌صدا. از وقتی که یادم است مصطفی دنبال شهادت بود. وقتی با هم در بهشت‌آباد قدم می‌زدیم همیشه در مورد دوستان شهیدش سخن می‌گفت. چقدر هم گرم و صمیمی! هنوز صدای روایتگری‌اش از شهدا در میان گلزار شهدا در ذهنم تداعی می‌شود: این بهمن صبری پوره... خیلی با هم رفیق بودیم... موسی اسکندری معلم و مسئول جلسه مان بود... این اسماعیل دقایقیه... این مرتضی گریزی نژاده... این شهید حقیقیه... و ده‌ها شهید دیگر که همینطور می‌گفت و می‌گفت تا به سردارشهید داود دانیالی می‌رسید که در حمله شیمیایی عراق ماسک خود را به بسیجی جوانی داده و خودش پرکشیده بود.
  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">