جانش را فدای امنیت زائران اربعین کرد (شهید روح الله مهرابی)
از روند عملیات عاشورا اطلاع دارید؟
عملیات عاشورا در عراق منجر به آزادسازی منطقه «جرفالصخر» از اشغال تکفیریهای داعش و القاعده شد؛ منطقهای که در جنوب بغداد و شمال کربلا قرار دارد. یکی از اصلیترین اهداف این عملیات پاکسازی منطقه برای امنیت زائران امام حسین(ع) برای عاشورا و تاسوعا و پیادهروی اربعین بود. در روند اجرای عملیات بود که روحالله همراه یکی از همرزمانش برای تعمیر چند تانک به جلو میروند و بعد از اتمام کار و در فاصلهای که منتظر خودرو برای بازگشت به پایگاه بودند در کنار مخروبهای، پناه میگیرند که در همین حین تله انفجاری کنار مخروبه منفجر شده و روحالله به همراه همرزمانش به شهادت میرسد.
چطور از شهادت ایشان مطلع شدید؟
دقیقاً در زمانی که قرار بود روحالله به ایران برسد، او و همراهانش را با تابوت به ایران آوردند. من از روز جمعه تا صبح یکشنبه هیچ اطلاعی از او نداشتم. با پدر روحالله تماس گرفتم اما ایشان هم بیاطلاع بودند و به من گفتند شاید رفته باشد زیارت که نتوانسته تماس بگیرد، اما من نپذیرفتم. بعد از تماس من دوستان روحالله به شرکت پدرشوهرم رفته بودند و ابتدا گفته بودند که روحالله مجروح شده اما بعد پدر روحالله خودش گفته بود میدانم که شهید شده است. روز تشییع 40 روزی میشد که از رفتن همسرم میگذشت. توان نبودن او در این 40 روز برای من بسیار سخت بود. چند روز بیخبری از او هم برایم خیلی دشوار گذشت. نمیدانم مادران و پدران شهدای مفقودالاثر چطور میتوانند این همه سال صبوری کنند و تاب بیاورند. شهدایی که ما به آنها مرهون و مدیونیم. روز اول محرم سال 1393 پیکرش را با شکوه تشییع کردیم. ساکش را برای بازگشت آماده کرده بود و سوغاتی هم برای بچهها خریده بود. ما همه کارهایمان را برای آمدنش انجام داده بودیم. دخترم برای پدرش نقاشی کشیده بود. خدا طور دیگری روحالله را به من و خانوادهام برگرداند. روحالله اولین باری بود که شش امام را زائر شد و بعد هم اینگونه ائمه حاجت او را داده بودند.
آنچه گاهی برخی از خانواده شهدا بعد از شهادت عزیزانشان با آن روبهرو میشوند، حرفهایی از جنس طعنه و کنایه است آن هم از چرایی حضور بچههای مدافع حرم در دفاع از حرمین شریفین؛ این بحثها برای شما هم پیش آمد؟
بله متأسفانه. بعد از شهادت روحالله گاهی حرفها و کنایههایی به گوشم میرسید. کنایههایی از جنس چرایی رفتن و حضور بچههای مدافع حرم. کنایه و طعنه از اینکه پدر روحالله سالها پیش از این در دوران دفاع مقدس با عراقیها میجنگید و امروز پسرش برای دفاع از آنها و تأمین امنیتشان به شهادت رسید. (پدر روحالله هشت سال در دوران جنگ در جبهههای حق علیه باطل حضور داشت).
و من تنها یک پاسخ برای آنها دارم و آن این است که امروز «لبیک یا خامنهای لبیک یا حسین» است. امروز از زبان حضرت آقا فریاد هل من ناصر ینصرنی به گوش میرسد. چطور میشود بیتفاوت بود وقتی امام زمانت ندا سر میدهد. مگر نه اینکه در زیارت عاشورا میخوانیم: «یا لیتنی کنا معک».
روحالله قبل از اعزام میگفت: تکلیف الان من دفاع از حرم امامحسین(ع) است. تکلیف الان ما دفاع از مرزهای عراق و سوریه است. جبهه همان جبهه است فقط خاکش عوض شده است، خاکش عراق است اما جبهه نبرد حق علیه باطل است. هدف اصلی آنها کشور ما است. آنها به خاطر امنیتی که در مرزهای ما وجود دارد نمیتوانند به خاک کشورمان تعدی کنند و میخواهند بازوانمان را قطع کنند تا راحتتر به کشورمان مسلط شوند.با توجه به رابطهای که بچهها با پدر دارند، حال و هوای زینب و حسین بعد از شهادت پدرشان چگونه بود؟
بچهها هم میدانند که پدرشان دیگر باز نمیگردد. زینب همان زینت پدر به خالهاش میگفت خاله دیدی بابایم یک قاب عکس شده. بابا مصنوعی شده است. پسرم خیلی بیتابی میکرد آنقدر که برای آرام شدنش مجبور بودیم او را سوار ماشین کنیم و در شهر بچرخانیم. شهر هم پر بود از عکسهای روحالله. همهاش عکسها را نشان میداد و بابایش را صدا میکرد. حسین خیلی بیتابی میکرد. بعید میدانستم بار دیگر او به حالت عادی برگردد، تا اینکه 40روز بعد از شهادت روحالله به سفر مشهد رفتیم.
وقتی به مشهد رفتم گویی به حسین ما جانی دوباره داده بودند. من میگفتم حسین من دیگر حسین نمیشود. حسین در حرم من را صدا زد و گفت مامان بابا روحالله را میبینی. او میتوانست روحالله را ببیند اما من نه. زندگی من با عشق شروع شده بود و تا آن روز لحظهای از آن عشق کم نشد. یک بار هم به خوابم آمد و در جواب دلتنگیها و بیتابیهایم گفت که من و تو دوباره با هم زندگی میکنیم.
کلام آخر
11 سال زندگی من با روحالله مقدمهای بودکه امروز من به ان جایگاه که باید رسیدم. زیارت حضرت زینب (س)و دختر سه ساله امام حسین(ع) من را به شعور رساند تا در شهادتش و در نبودنهایش گله نکنم و نگویم چرا، چرا و چرا...
خدا قبل از عذاب و سختی صبر هر بلا و مصیبت را به انسان میدهد. اما باید امید داشته باشیم که خدا بصیرت را هم به ما بدهد، که اگر بصیرت نباشد کور خواهیم بود. امیدوارم خداوند بصیرت را به فرزندان ما هم بدهد. آنهم برای ادامه مسیر درست و صحیح. این روزها فقط میگویم روحالله جان ! دستهایت آرزوی دستهایم.
نویسنده: صغری خیل فرهنگ
منبع : روزنامه جوان
- ۹۵/۰۷/۱۹