جانش را فدای امنیت زائران اربعین کرد ۱
خانم شهریزاده از خودتان بگویید، چطور با شهید مهرابی آشنا شدید؟
من زهره شهریزاده همسر شهید مدافع حرم روحالله مهرابی هستم. من متولد 1365 و روحالله هم متولد 1361بود. من و همسرم 11سال با هم زندگی کردیم. روحالله 21 سال داشت که تصمیم گرفت متأهل شود. من اصالتاً اهل یزد هستم و روحالله اهل اصفهان. پدر شوهرم با برادر من در دوران دفاع مقدس آشنا بودند و از همان زمان یعنی پیش از به دنیا آمدن من و روحالله رابطه خانوادگیمان با هم آغاز شد. این ارتباط خوب و صمیمانه بین خانوادهها ادامه داشت تا اینکه من و روحالله بزرگ شدیم و به سن و سال ازدواج رسیدیم . در یکی از این دید و بازدیدها بود که روحالله از خانوادهاش خواسته بود به خواستگاریام بیایند، اما خانواده من مخالفت کردند. آن زمان من اول دبیرستان بودم. مخالفت خانواده به خاطر دوری راه و کمی سنم بود. سه سالی طول کشید تا در نهایت خانوادهها رضایت دادند و ما با هم ازدواج کردیم. من دانشگاه اصفهان قبول شدم و برای ادامه تحصیل و زندگی به اصفهان رفتم. کارشناسیام که تمام شد خداوند دخترم زینب را به من داد و سه سال بعد هفتم ماه صفر، پسرم حسین به جمع خانواده ما اضافه شد. روحالله ارادت خاصی به امام حسین (ع) داشت. برای همین در انتخاب اسامی بچهها ارادتش را نشان داد. میگفت زینب، زینت خانه پدر است و هویت جدید من. همیشه خودش را با عنوان اینکه پدر زینب است به دیگران معرفی میکرد.
چطور شد که همسرتان به جمع مدافعان حرم پیوست؟
روحالله شاگرد اول مهندسی برق خودروهای زرهی در دوره کاردانی بود و میخواست ادامه تحصیل بدهد که بحث اعزام داوطلبانهاش به عراق و سوریه پیش آمد. در مؤسسه شهید زینالدین فعالیت داشت. اما از ادامه تحصیل صرفنظر کرد و برای رسیدن به جمع مدافعان حرم به صورت داوطلبانه راهی شد. بهمن ماه سال 1392 بود که رفت به زیارت امام رضا (ع) و گفت از امام رضا (ع) یک کربلا خواستهام. من خیلی خوشحال شدم گفتم تنها برو اگر بخواهی ما را با خودت ببری برایت سخت میشود و زیارت نمیچسبد. اما روحالله دلش میخواست ما با او باشیم. من گفتم تنها برو بعد که بچهها بزرگتر شدند با هم میرویم. مدتی بعد آمد و گفت بچهها میخواهند به عراق بروند و من با اصرار از ایشان خواستم که حتماً همراهشان برود شاید این همان زیارتی است که او از امام رضا(ع) طلب کرده است. از همان روز همه کارهایش را کرد و آماده شد. ساکش را هم بست. وسایل در گوشهای از خانه مهیا بود تا خبرش کنند و راهی شود. در نهایت 22 شهریور ماه سال 1393 بود که تماس گرفتند و بعد از هماهنگیهای لازم راهی شد. روحالله از ما خداحافظی کرد و از من هم طلب حلالیت کرد. نمیدانم اما این خداحافظیاش جنس دیگری داشت.
موقعی که به عراق رفت از ایشان خبر داشتید؟
ما به خاطر مدرسه زینب به یزد رفته بودیم. روحالله همواره با من در تماس بود و از حال و روزش جویا میشدم. آخرین باری که با من تماس گرفت گفت: یا خودم میآیم یا من را میآورند! من هم به ایشان گفتم دیگر از این حرفها نزن. این بار که برگردی دیگر نمیروی. خندید و گفت: خانم تازه کار ما اینجا شروع شده است. چند باری برای بازگشت به فرودگاه آمده بودند اما شرایط جوی اجازه پرواز نداده بود و از طرفی هم برای عملیات به آنها نیاز داشتند برای همین مجدداً به پایگاه برگشته بودند. نهایتاً روحالله در اول محرم سال 93 در عملیات عاشورا به شهادت رسید.
- ۹۵/۰۷/۱۹