خاطرات روزهای شهادت ۱
خاطره همسر شهید
قسمت اول
22مهر ساعت 4 بعداظهر آخرین تماسی بود ک باهام گرفت من خونه مادرم بودم.نیایش هم کنارم ایستاده بود.از روزی ک رفته بود هنوز با نیایش حرف نزده بود.هر دفعه بهش گفتم گوشیو بدم به نیایش گفت الان نمیتونم باهاش حرف بزنم.تحملشو نداشت.
دلم میخاس با نیایش صحبت کنه.خیلی بیقراری میکرد.احساس میکردم اگه حتی صدای باباشو بشنوه یکم آروم میشه.اما گفت الان نمیشه باهاش صحبت کنم.
بیشتر از دفه های قبل باهام صحبت کرد.خیلی استوار و محکم و امیدوار حرف میزد. .من دست نیایش و گذاشته بودم پشت نامه و با خودکار دور دستشو کشیدم برای رضا و فرستاده بودم...
گفت نامه ای ک برام نوشته بودی رو خوندم. دست نیایش...بعدش سکوت کرد وهیچی نگفت.
ازش معذرت خاستم.گفتم پشیمون شدم از این کار.فک نمیکردم دلتنگتر بشی...رضا گفت من شاید تا یک هفته نتونم باهات تماس بگیرم.نگران نباشی ما میخایم جامونو عوض کنیم دسترسی ب تلفن ندارم...گفتم فقط تا حد امکان منو بی خبر نزار
ان شاالله پیروزو سلامت باشین همتون.حتما اگه شد زودتر باهام تماس بگیر.گفت باشه حتما...
خودش میدونست وقتی بگه یک هفته من منتظرمیمونم
اگه یک روز از یک هفته بگذره رو تماس نگیره اون یک روز یک سال برام میگذره...
شهید رضا دامرودی
کانال شهید دامرودی
@Shahid_damroodi
- ۹۵/۰۷/۲۷