خاطرات شهید حسن قاسمی دانا به نقل از مادر بزرگوارشان 2
چهارشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۳۰ ب.ظ
مربى آموزش سلاح بود، سلاح نیمه سنگین . یک دفعه در حال کار با سلاح کاتیوشا سوزن سلاح میشکنه همون جا از فرمانده میخاد راهنماییش کنه تا سلاح رو درست کنه . فرمانده میگه باشه بعد از رزمایش؛ ولى حسن اصرار میکنه همین الان باید درست کنم . وبا دقت و راهنمایى درست میشه و مورد استفاده قرار می گیره .
سید ابراهیم تعریف می کرد، می گفت: یک هفته بعد از آمدن حسن، سلاح کاتیوشا گیر پیدا کرد، و خیلى هم لازم بود . حسن گفت: من درستش می کنم . اول باور نکردم که کارى از دستش بر بیاد؛ با اصرار شروع کرد . بعد از ساعتى سلاح درست شد و به کار افتاد؛ باورم شد که حسن دستش پر است و...و... و...
- ۹۴/۰۹/۲۵