خاطرات شهید حسن قاسمی دانا به نقل از مادر بزرگوارشان 1
شنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۰۷ ق.ظ
قضیه شال عذاشو براتون بگم . این شالشو فقط محرم دور گردنش می انداخت . تا آخر بعد به من می گفت بشورم و میذاشت . کنار تا محرم سال بعد .
محرم 92 می خواست جمع کنه گفتم: هنوز نشستم . گفت: میخام همینطورى نگه دارم . منم قسم داد که ى وقت نشورم . و همونطور گذاشتم کنار . تا روز رفتنش شالشو از من خواست و با خودش برد . نمی دونم چى تو دلش می گذشت . فقط اینو میدونم . که شالشو برد تا روز وفات حضرت زینب تو سوریه استفاده کند . ولى دقیقا روز وفات حضرت تو مشهد پیکر قشنگش هم بستر خاک شد .
- ۹۴/۰۹/۲۱