مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

خاطرات هم رزم شهید مختاربند

چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۳۳ ق.ظ


خاطرات هم رزم شهید مختاربند

سردارحاج‌ رحیم نوعی‌ اقدم (قسمت اول)

در یکی از سفرهایی که از سوریه به ایران داشتم، ایشان با من تماس گرفت و گفت: حاجی شنیدم سوریه بودی.  گفتم: بله. تا این جواب را به ایشان دادم شروع به گریه کرد و مرا به فاطمه زهرا (سلام‌الله علیها) قسم داد که ایشان را با خودم ببرم. 

من گفتم: شما الان مشغول چه کاری هستید؟  ایشان جواب دادند: الان آزادم و همه کارهایم را انجام داده‌ام .هرکاری بگویید انجام می‌دهم ، نوکری مدافعان حرم را می‌کنم. 

ما خیلی از افراد را اسم داده بودیم. حدود سی نفر و ایشان سی و یکمین نفر بود هنوز آن‌ها نیامده بودند، ایشان نفر اول آمد و گفت: کار مرا حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) درست کرده است. در واقع یک اراده‌ی الهی بود در عاقبت به خیری و جاودانگی این شهید و خدای عالم شاهد است، دست هیچ کس نبود. هیچ اراده‌ای نمی‌توانست جلوی ایشان را بگیرد.

حاج حمید مسئول تدارکات و پشتیبانی قرارگاه شد ولی هر چند وقت یک‌بار می‌آمد و می‌گفت من رزمنده جنگم و پشت جبهه نمی‌توانم کار کنم. می‌خواست رو در روی دشمن بجنگد به همین خاطر علاوه بر مسئولیت مالی، فرمانده محور عملیاتی شد. محور ایشان یکی از قرارگاه‌های ما بود که حدوداً یک کیلومتر با دشمن فاصله داشت. هم محور را اداره می‌کرد و هم مسئولیت مالی کل قرارگاه را به عهده داشت. 

یک روز درگیری در محورهای دیگر پیش آمد و دشمن می‌خواست عملیات کند ما به آن‌جا رفتیم و حدود 24 روز با دشمن درگیر بودیم. موقعیتی پیش آمد و یکی از گردان‌های ایشان را برای درگیری به خط بردم ولی به خودش اجازه ندادم چون می‌دانستم اگر جلو برود شهید می‌شود. یکی دو بار تلفنی با من حرف زد و اعتراض می‌کرد و می‌گفت: من مثل پدر این نیروها هستم چرا اجازه نمی‌دهی پدر به بچه‌هایش سر بزند؟

من به ایشان اجازه دادم فقط یک‌شب به آن‌ها سر بزند و سریع او را برگرداندم و خدای عالم شاهد است می‌دانستم اگر بماند شهید می‌شود. ایشان چنان حماسی و عاشورایی و غیرتمندانه به دل دشمن می‌زد که اصلاً معلوم نبود فرمانده است یا سرباز. چند روز گذشت درگیری سخت‌تر شد و من مجبور شدم گردان دوم ایشان را هم ببرم ولی باز به خودش اجازه ندادم همراه آن‌ها برود. دوباره تلفنی با من تماس گرفت و شروع به التماس کرد برای جلورفتن و آخرهای صحبت‌هایش گریه کرد.....

ادامه دارد

کانال شهید مدافع حرم حاج حمید مختاربند (ابوزهرا)

@shahid_mokhtarband

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">