خاطرهای از شهیدسامانلو
پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۱۹ ب.ظ
پدر شهید سامانلومی گفت: یه روزی رفتم سرمزارشهیددیدم یه خانم گریه میکنه گفتم دخترم بااین شهیدعزیزنسبتی دارید گفت بله داداشم باتعجب بهش گفتم من که پدراین شهید هستم فرزندانم رومیشناسم چرا شمارو نمیشناسم.
دخترخانم باگریه گفت شهدابه خاطرناموس جنگیدن پس ایناداداشای ماهستند.
پدرشهیدسامانلو گفت: این دخترخانم یه مشکل بزرگی داشته متوسل میشه به شهید مشکلش حل میشه پدرش میپرسه مشکل توروکی حل کرد?! جواب میده داداشم '"
خانوادشومیاره قبرشهیدسامانلو نشون میده.
- ۹۵/۰۵/۲۸