خاطره ایی از شهید پر افتخار وطن حاج محسن قوطاسلو .
بنده یکی از افسران یگان تکاور تهران هستم که از سال اول دانشگاه افسری امام علی(ع) با این شهید بزرگوار آشنا و بعد از مدتی دوستی صمیمی بین ما ایجاد شد . دوره ی چهارساله دانشگاه افسری برای هر دانشجویی که از این دانشگاه مقدس فارغ التحصیل بشه بیشترین و بهترین خاطره هاش رو به ارمغان میاره و در مدت تحصیل و خدمت در این دانشگاه دوره ی رنجر که در ترم آخر دانشگاه قبل از فارغ التحصیلی دانشجویان منتخب در سطح آمادگی و جسمانی بالا به این دوره اعزام میشوند که همونطور که قبلا عرض کردم در دوره ی تحصیلی دانشگاه دوره رنجر از اهمیت بالا و پرخاطره ترین ایام برای هر دانشجو میباشد .
بزرگترین افتخار من هم این بود که سعادت این رو داشته باشم که در دوره ی تکاور و رنجری با ایشان همرزم شدم . بچه های نظامی و دانشجویان دانشگاههای افسری میدونن که همرزم بودن یعنی از برادر به هم نزدیکتر بودن . چون یک تکاور در طول دوره اش فقط خودش و همرزمش. پا به پای هم و با کمک هم باید این دوره طاقت فرسا رو طی کنن. خلاصه من و شهید حاج محسن در این دوره با توجه به دوستی صمیمی که از قبل با هم داشتیم در این دوره هم همرزم شدیم و خاطرات زیادی از ایشون دارم و قشنگترین خاطره از ایشون برای من زمانی بود که جفتمون با هم داوطلب شدیم برای اعزام به سوریه . البته یگان خدمتی ما با هم فرق میکرد ولی روز توجیه ماموریت در همان سالن محل اجتماع مدافعان با حاج محسن کنار هم نشسته بودیم . وقتی اون روز به محض ورود محسن رو دیدم واقعا خوشحال شدم و احساس تنهایی که ممکن بود در ماموریت برام پیش بیاد با دیدن محسن کاملا برطرف شد. از حال و هوای همدیگه پرسیدیم و قشنگترین جمله ایی که بهم گفت این بود که دستش رو انداخت گردن من و گفت قسمت رو می بینی دوره تکاور همرزم شدیم و الان هم توی سوریه خدا قسمت کنه همرزم میشیم . منم واقعا خوشحال بودم از اینکه محسن کنارم بود .
به محسن گفتم تصمیمت واسه رفتن جدی ؟؟؟
با اطمینان گفت آره . تو چی؟؟
منم گفتم خب اگه تصمیمم جدی نبود الان که توی این جلسه نبودم!
دیدم واقعا خوشحال شد گفت از اینکه اونجا کنار هم هستیم خیلی خوشحالیم و امیدوارم سربلند برگردی!!!!
خب منم تعجب کردم گفتم من برگردم ؟؟؟!!! پس خودت چی ؟
محسن با اون لبخندهای همیشگی نگاهم کرد و گفت '' من ! مطمئن باش شهید میشم ''
منم گفتم هممون آرزوی شهادت داریم ولی همه چیز خواست خداست.
دوباره گفت خودم خواب دیدم و میدونم سند شهادتم امضاء شده . خب توی جلسه موقعیت نشد که خوابشو برام تعریف کنه و گفت بعدا برات مفصل میگم . با اتمام جلسه بعد از خداحافظی مفصل دیگه من محسن رو ندیدم. فقط قبل از رفتنش تلفنی زنگ زد و حلالیت طلبید و ناراحت از این بود که من باهاش اعزام نشدم ولی گفت اونجا منتظرت می مونم. چون از طریق فرماندهان به من اطلاع داده شد که اعزام من عقب افتاده بود و با توجه به خیل داوطلب ها جزء گروههای بعدی شدم! الان آرزوم اینه که هرچه زودتر خدا قسمت کنه و اعزام بشم و اونجا در محل شهادت ایشون بیاد این رفیق عزیز و این شهید با افتخار نماز به جا بیارم و انتقام دوستم رو از اون آدم های پست و حرامی بگیرم.
عشق شهادت سراپای وجودش رو گرفته بود و خودش با اطمینان قلبی از شهادتش آگاه بود .
بخدا به حالش غبطه میخورم و ناراحتم که ازش جا موندم ولی خیلی افتخار میکنم که اولین شهید مدافع حرم ارتش رفیق صمیمی و همرزم تکاورم بود.
شادی روح همه ی شهدا بویژه شهدای عزیز و غریب مدافع حرم صلوات
- ۹۵/۰۲/۱۱