خاطره ای از دو شهید (بیضایی و مدواری
گفت: چهره اش خیلی آشنا بود، ولی یادم نمیومد کجا دیدمش.
بچه ها میگفتن اسمش میثم. اسمش هم آشنا بود.
گفت: معرفی شد پیش ما. با هم حال و احوال گرمی کردیم.
میثم گفت: شناختی؟ گفتم: والا قیافت خیلی آشناست!
میثم گفت: مگه رفیق محمود بیضایی نیستی!؟ با تعجب گفتم: چرا. میثم گفت: دوره آموزشی...
گفت: نذاشتم حرفش رو تموم کنه...شناختمش. گرمتر بغلش کردم. گفتم: آره آره راس میگی...میثم..چی بود فامیلیت؟
میثم گفت: مدواری... .
گفت: قبل عملیات نشستیم تا عکس بگیریم.
بچه ها از عکسای شهادتی گرفتن حرف میزدن و میخندیدن، از اینکه کدوم شهید عکساش باحالتره، محمدحسن خلیلی یا مهدی عزیزی.حاج اسماعیل حیدری یا... اما میثم با یه حالت بامزه ای گفت: سلطان عکس محمود بیضایی بود...
خاطره اش تموم شد. اما من هنوز تو فکرم فکر محمود فکر میثم.خوبا چقدر قشنگ همدیگه رو پیدا میکنن.
آهای خوبااااااااااا گم شده ام آواره ام پیداااااام کنید پیدام کنید پیدا....
کانال شهید بیضایی
- ۹۴/۱۲/۱۲