خاطره ای از زبان یکی از همرزمان شـهید«نقی نیازی»
فرمانده دسته بود تو منطقه حدادین تل عزان حلب
چندوقتی باهم بودیم تا اینکه زمزمه های هجوم شنیده می شد
بیشتر از طول ماموریتش مونده بود میخواست بره مرخصی؛ قبلش به بچه ها گفت بریم عکس یادگاری بندازیم رفتیم عکس انداختیم و نقی رفت لجستیک که تجهیزاتشو تحویل بده و بره مرخصی
اون شب یه حال غریبی داشت بی قرار بود تا ساعت12شب باهم بودیم؛ رفتم بخوابم دیدم اومده بالا سرم گفت: اگه میشه با هم حرف بزنیم و اون شب همه خاطرات زندگیشو برام تعریف کرد
صبح ندیدمش شب که رفتم به محلی که بچه هارو جمع کردن برای هماهنگی آخر تو تاریکی یکی صدام میزنه. نگاه کردم دیدم نقی هست گفتم: اینجا چکار میکنی؟ مگه نرفتی مرخصی!
گفت:نه و خندید؛چشماش یه برق خاصی داشت. سحرگاه که به خط زدیم تو درگیری «نقی» شهید شد و چون تو منطقه دشمن بودیم نتونستیم پیکرشو برگردونیم.
یادش بخیر و راهش پر رهرو
شـهادت:1393/7/11
محل مفقودی: سوریه - حلب
حندرات، مصادف با روز عرفه
➖➖➖➖
منبع :کانال رسمے فاطمیون
@fatemeuonafg313
- ۹۵/۰۹/۰۳