خاطره ای از سید ابراهیم (صدرزاده)
جمعه, ۲۵ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۴۵ ق.ظ
یه جایی تو خاطرت آقامصطفی(سیدابراهیم) خوندم ، یه بنده خدایی تعریف کرده بود
یه شب اگه اشتباه نکنم تو یکی از اردوها دور هم داشتن حرف میزدن، یهو می بینن که زمان گذشته و دیروقته
به خاطر این که نماز صبحشون قضا نشه،با ترفند خودشون، تا موقع اذان بچه ها رو بیدار نگه میدارن و بعد از نماز میخوابن.
- ۹۵/۰۴/۲۵