خاطره ای از شهید ابوعلی۲
سه شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۲۲ ب.ظ
یک روز که آتش جنگ خوابید و نشستم تو ماشین تا به مقر برگردم دیدم پشت گردنم خیس شده دست کشیدم به پشت گردم ،تیز بود با دو انگشتم کشیدمش بیرون .
تازه از راه رسیده بود که در جواب سوال من که پرسیدم خوبی زخم های جدید چی داری که ترکش را از داخل ساکش در آورد و تعریف کرد .گفتم بیا ببینم هنوز زخم بود ترکش درست خورده بود روی اولین مهره ی گردنش و به استخوان گیر کرده بود با گوشی از پشت گردنش عکس گرفتم و نشانش دادم.گفت فکرش را نمیکردم که هنوز خوب نشده باشه .درست به اندازه ی یک بند انگشت اثرش تا آخر مانده بود.
ابوعلی
"دم عشق،دمشق"
@Labbaykeyazeinab
- ۹۵/۰۷/۰۶