خاطرهای از شهید احمد اعطایی
یه روز من میدون مقدم وایساده بودم منتظر تاکسی...
یه ماشین وایساد و من سوار شدم که اتفاقا احمد عزیز داخل ماشین بود ...
خلاصه من دیدم احمد داره با راننده بحث میکنه ،
احمد میگفت به راننده که هروقت به خانمی رسیدی و داشت از خیابون رد میشد تو از چند متری ترمز کن که خانم رد بشه بعد راه بیفت چون خانما مثل آقایون سریع نیستن شاید پاشون بهم بپیچه و بخورن زمین ..
خلاصه کار نداریم احمد چون آدم رکی بود و بی تعارف حرفشو به همه میزد هی به راننده میگفت و راننده دیگه اعصابش خورد شد..
خلاصه از اول مسیر با اون بنده خدا بحث کرد و گفت اصلا هرچی که تو میگی تا اینکه احمد حرفشو به کرسی نشوند تا این که میخواستیم پیاده شیم،
راننده یکم سن دار بود و آخرش گفت که جوون خوبی هستی خدا پشت و پناهت باشه من این همه ساله راننده ام و اینو نمیدونستم
احمد چیزی نگفت و لبخندی زدو خداحافظی کرد...
خلاصه کرایه ماهم احمد حساب کرد.
خدا رحمتش کنه دلم خیلی براش تنگ شده ،
ان شالله اون دنیا یه جای خوب برای بچه های مسجد ردیف کنه...
دوستان مسجدی شهید اعطایی
منبع:
@Shohadaye_Modafe_Haram
- ۹۴/۱۰/۲۴