خاطره ای از شهید امیر سیاوشی
شنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۲۶ ب.ظ
ظهر شده بود. برای ناهار کنار یک رستوران ماشین رو نگه داشت. رفت ناهار گرفت و آورد تو ماشین که با هم بخوریم.چند دقیقه ای که گذشت یکی از این بچه های فال فروش به ماشینمون نزدیک شد. امیر شیشه رو پایین آورد و از کودک پرسید که غذا خورده یا نه. وقتی جواب نه شنید، غذای خودش رو نصفه رها کرد و دست بچه رو گرفت و برد تو رستوران....وقتی برمیگشتن کودک میخندید و حسابی خوشحال بود...
شهید امیر سیاووشی
سبک زندگی خانوادگی شهدا
https://telegram.me/joinchat/B0bupz1QIYYcpyMQs_Km0g
خواهران مدافع حرم
http://8pic.ir/images/60ndu5xlqc30zpy7ejr7.jpg
- ۹۵/۰۴/۱۲