خاطره ای از شهید بیضایی 7
دوشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۴۹ ب.ظ
نوشته های محمد جواد
یه جورایی مدیر برنامه های سفرای مجردی به مشهد بود,
خودش تماس میگرفت رفقا رو هماهنگ میکرد,
جا ردیف میکرد,
مادر خرج میشد...
متأهل که شد ,
تا اونجایی که اطلاع دارم هر وقت از مأموریت برمیگشت یا میرفت دریا , یا مشهدالرضا...
خلاصه اینکه,محمود میدونی چند وقته مشهد نرفتم!!!؟
خب بابا یه زنگ بزن رفقا رو جمع و جور کن بریم پابوس آقا,
قرار بذار ترمینال جنوب, یا نه اگه تونستی بلیط قطار جور کنی بریم راه آهن...
نمیدونم محمود یه کاری بکن دیگه,
آخه این دل من داره میترکه...میفهمی چی میگم, داره میترکه...
. Archive
- ۹۵/۰۶/۰۱