خاطره ای از شهید جوانی به نقل از یکی از اقوام ایشان
سه شنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۰۲ ب.ظ
بسم رب الشهدا
یه شب اومد بخوابم.
گفت: آقا... چندروز دیگه تولد خواهرزاده هام، فاطمه و زهراست.
لطفا از طرف من براشون ۲ تا عروسک بخر الان که نمیتونم ولی این دنیا حتما برات جبران میکنم...
صبح که بلند شدم به خانومم تعریف کردم وگفتم: حامد که خواهر نداره؟! خانومم گفت بذار تماس بگیرم ببینم قضیه چیه.
زنگ زدیم به مادر حامد، گفتن حامد خاله کوچیکش رو به عنوان خواهر میدونه تولد دخترای اونه فاطمه و زهرا، حامد خیلی به این بچه ها علاقه داشت و امکان نداشت هر وقت اینارو میبینه یا تولدشون میشه دست خالی باشه...
وقتی متوجه شدیم رفتم براشون عروسک گرفتم...
به نقل از آشنایان شهید حامد جوانی
کانال شهید ابوالفضلی، حامد جوانی
@alamdar13
کانال آرشیو خاطرات شهید
@shahid_javani
- ۹۵/۰۳/۱۱