خاطره ای از شهید حجت بروایت همرزم
ورق کالک
یک روز دمشق تو پادگان بودیم.من مسئول خرید پادگان و مایحتاج بچه ها بودم.حجت اومد گفت : برو برام ورق کالک بخر بیار . منم گفتم ورق کالک چیه؟ گفت برو خودت متوجه میشی. گفتم بابا حجت بگو چیه؟منو سرکار نذاشتی که هان؟ برم در مغازه عرب ها مسخره م کنند .اول بگو چیه بعد میرم. یکم توضیح داد و رفتم سمت شهر .اول که به بازار رسیدم اسمش رو فراموش کرده بودم بعد کلی به ذهنم فشار آوردم تا یادم اومد 《کالک》 رفتم با اعتماد به نفس کامل مثلا عربی گفتم: 《حبیبی بیتی ورق الکالک》فقط حبیبی عربی بود و مابقی جمله فارسی بود.
اونا میگفتند : 《ماشو الکالک؟؟》میگفتم ای بابا ببین 《حبیبی بیتی ورق ال کالک》 این عرب ها چشاشون چهارتا میشد زل میزدن به من.هر جا میرفتم اونا زبان منو نمیفهمیدن منم زبان اونها رو .هر دفعه که از درب مغازه ای ناامید میشدم تو دلم فقط رضا رو فحش میدادم میگفتم صبر کن برسم پادگان ...رسیدم پادگان و بهش گفتم بابا حجت منو سرکار میزاری؟؟ تو اصلا قد این حرفایی؟ خدا چیکارت کنه و گفت باشه اشکالی نداره و رفتم بعدا خودش رفته بود از شهر خریده و آورده بود.
پی نوشت: شهید حجت از نیروهای زبده و آموزش دیده دوران سپاه دوره های اطلاعات عملیات و تخریب و...بود و تقریبا حرفه ای و جز نبوغ لشکر فاطمیون ورق کالک هم اصلا چیز خاصی نبود که رضا بنا به تجربه حضور در جنگ افغانستان و آموزش های سپاه محمد آشنا بود ولی تو عمرمون اسمش رو نشنیده بودیم.
(ابورقیه)
کانال آقا حجت
@Hojjate_khoda
- ۹۵/۰۴/۲۱