خاطره ای از شهید سراجی ۲
بسم الله الرحمن و الرحیم
آخرین شب هایی بود که تو محل تجمعمون بودیم برای عملیات بریم; محمد حسین توجه منو به خودش جلب کرد.
این تو ذهنم اومد که انگار یه مقدار ناراحت هست و توخودشه و یه مقدار گوشه گیر شده. یادمه یه روز که سرپست بود و تنها;رفتم پیشش و بهش گفتم چطوری محمد حسین;اوضاع و احوال چطوره و این حرفا;بعد تو ذهن کوچیک من این بود که الان حرف از دوری خانواده میزنه و از سختی این مدتی که اینجا بودیمو میزنه و...یه همچین چیزهایی تو ذهنم بود که شروع کرد به صحبت کردن;بعد یه دفعه دیدم من کجام و به چی فکر میکنم و اقا محمد حسین تو چه وادی سیر میکنه.
صحبت کرد که سکوت چقدر خوبه و چقدر خوبه انسان زبانشو کنترل کنه و اکثر گناه ها از زبان هست و این جور حرفا...
تازه فهمیدم دلیل سکوتش تویه جمع و دلیل اینکه خیلی وقت ها صحبت نمیکنه چیه و خیلی قبطه خوردم به حالش.
انشاالله اونجا یادی بکنه ازما و دست مارو بگیره.
راوی: دوست و همرزم شهید محمدحسین سراجی
التماس دعا از دوستان
یاعلی
- ۹۵/۱۰/۱۴