خاطره ای از شهید محمد اسدی
صحنه اول :
اولین زیارت که رفتم حرم حضرت رقیه سلام ا...
توماشین یه تعداد از جامونده های غائله خان طومان (عزیزان شمالی ) بودند و همه در مورد خان طومان و رفیقای شهیدشون حرف میزدند
یه تعدادشون خیلی ناراحت بودند و میگفتند اگه چند نفری که با اون جوون افغانی از ما حمایت کردند و محاصره رو شکستند نبودند ماهم معلوم نبود که بتونیم برگردیم
یکی شون اونجا گفت
اسمش "غلام عباس" بود
صحنه دوم :
صبح روزبعد تو حلب تو مقری به اسم ابوحامد
دیدم جوونی با چهره خاص
درحالی که تفنگش رو برعکس از قنداقه اسلحه گذاشته بود رو شونه ش
شروع کرد به حرف زدن :
اول پوتین من میرسه
بعد پوتین هرکی که با من میاد
هیچ کس ازمون حمایت نمیکنه جز همین اسلحه ای که تو دستمونه
هرکی میخواد از خون رفیقای شهیدش دفاع کنه
بگه یا حسین ع
صدای یاحسین بلند شد و یه تعداد حدودا ١٠٠نفر باهاش راه افتادند و رفتند خط تثبیتی اولیه رو جلو حرکت النصره از خان طومان رو بگیرند
پرسیدم این آقا اسمش چیه
گفتند "غلام عباس"
صحنه سوم :
تو منطقه خناسر تو خط مقدم دیدم از خسته گی خوابش برده (البته من رفته بودم سری بزنم فقط)
از خسته گیش عکس گرفتم
چند روزی دلبری کرده بود ازم
بوی وفا میداد به امام زمان
شکوه نمیکرد
خوش صحبت بود
چهره خاص و تو دل برویی داشت
کارم شده بود بهش گیر بدم منم نیروی خودش کنه
با خودم گفته بودم اگه روزیم شد بازم برم ،
برم پیشش شجاعت یاد بگیرم
شاید ده بار بهش گفتم تو رو خدا شهید نشو
صحنه چهارم :
السلام علیک یا ناصر اباعبدالله ع
خاطره نقل از " هادی خادم الحسینی"
- ۹۵/۰۴/۲۸