خاطره ای از شهید مصطفی صدرزاده
دوشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۴:۱۸ ب.ظ
بادوستان رفته بودیم عیادت سید، همان موقعی که تیر به پهلویش خورده بود.
با اشاره به طبقه بالای بیمارستان که محمد علی چند روز پیش در آنجا به دنیا آمده بود، گفت:(او هم شهید می شود)
ماجرا را اینگونه تعریف کرد:
دیدم که بچه ام دارد از دست می رود و قرار نیست که به دنیا بیاید.گفتم نمی شود که بماند؟؟
گفتند:می شود به شهادتش راضی شوی، می ماند
وماند...
شیخ محسن(همرزم شهید)
@sarband_yazahra313
لطفا خاطره ی بهتری بگذارید