خاطره ای از شهید "مهدی صابری" به روایت دوست شهید
چهارشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۷:۰۲ ب.ظ
یه روز که از منطقه برگشتم سراج دوستام یکی یکی میومدن و میگفتن برادرت که مثل خودته اومده بود و دنبالت میگشته
منم تعجب کردم و گفتم برادرای من که اصلا هم سن و تیپ من نیستن
حالا هی از اونا اصرار و از من انکار که نه برادرت بوده
خلاصه ما هم مونده بودیم تا اینکه "مهدی" رو برای اولین بار دیدیم و معلوم شد یه نفر به اون گفته یکی از بچه ها شبیه خودته و آدرس مارو به "مهدی" داده
خلاصه احوالپرسی و شوخی خنده شروع شد و رسیدیم موقع نماز
دنبال یه "امام" جماعت میگشتیم که به اتفاق برو بچ به زور "مهدی" رو فرستادیم جلو و "مهدی" شد "امام" جماعت
البته "مهدی" خودش قبول نمیکرد
از اونجایی هم که "مهدی" شمال بود و ماجنوب خیلی توفیق نداشتیم تو رکابش باشیم.
- ۹۶/۰۱/۱۶