خاطره با شهید مدافع حرم محمد حسین سراجی از زبان همرزم ایشان
من تا قبل از ماموریت ندیده بودمش ، فقط می دونستم که از بسیجی های 210 هستش ، تا اینکه دو تامون توی یک گروهان افتادیم ، و جالب تر توی یک تیم ، یک ماهی می شد که با هم در یک سنگر در جنوب حلب بودیم ،تا اونجا که یادمه آدمی کم حرف ، آروم، و مطیع فرمانده بود ، یعنی هر موقع و هر جایی که شلوغ بود و بچه ها شوخی می کردن زیاد جلو نمی اومد و فقط می خندید ، نماز هاشو دو بار می خوند ، برام سوال شده بود که چرا نمازاشو دوبار می خونه ، دلمو زدم به دریا و ازش پرسیدم ، گفت بجای پدرم می خونم ، متوجه شدم که پدرشون تازه رفته رحمت خدا ، و در وعده ادای نمازاش برای مرحوم پدرشون هم نماز قضا بجا میاره ، یه مدت دنبال تماس با ایران بود و مدام زنگ میزد با اینکه از خودش چیزی بروز نمیداد ولی فهمیدم که بچش مریضه و تو فکر خونوادشه ، برگشتیم حلب و با هم در یک سوله مدتی ماندگار شدیم ، بعد جابه جایی یادمه که یه روزی الک دولک بازی می کردیم که آخر بازی حسین اومد و خیلی هم خوب بازی کرد و همه مون رو متعجب کرد ، عصر همون روز بهمون گفتن که باید بریم مقر اصلی و متوجه شدیم که عملیاته همون شب مداح معروف آقای مطیعی اومد و برامون مداحی کرد ، روز عملیات از اون جمعی که در مراسم بودیم سه نفر شهید شدند ، گروهان ما یکی بود و نیمه شب از مقر به محل عملیات اعزام شدیم ، شب رو در یک مغازه به صبح کردیم ، اون شب چقد بچه ها رو خندوندم ، هیچ غم و غصه ای نبود ، فقط منتظر انجام امری که بهمون محول شده بود ، بودیم ،دو یا سه شب بود که حرک کردیم و اذون و نماز رو پشت دروازه شهر حردتنین با پوتین خوندیم . یکدفعه بهمون گفتن بزنین به شهر ، تا روشن شدن هوا با هم بودیم و بعدش بینمون فاصله افتاد ، نمی دونم چی شد ولی یک لحظه حس کردم چیزی کنارم خورد ، بله خمپاره بود و موج انفجار منو گیج کرد و منو بردن عقب دیگه هیچی نفهمیدم ،دم ظهر توی اون گیجی و موجی که از خمپاره هنوز اذیتم می کرد متوجه شدم که سه نفر از بچه ها شهید شدن ، یکی شون همسنگر و هم نفس خودم شهید حسین بود ، اصلا باورم نمی شد چند روز بود که با هم توی یک سنگر و با هم بودیم با کلی خاطره ، حسرتش و غبطه اش برای ما موند و عاشقی و عاقبت بخیریش نصیب حسین شد.
خاطره از همرزم و همسنگر مدافع حرم شهید محمد حسین سراجی
- ۹۷/۰۶/۰۶