خاطره برادر شهید بیضایی از او
(بازنشر)
یا زهرا (س)
احمدرضا بیضائی
لپ تاپش را روشن کرد و عکسهایی که با دوربین کوچکش دقایقی بعد از اصابت تیرها بالای سر شهید محمد حسین مرادی گرفته بود را نشان داد. پهلویش دو تا تیر خورده بود. دکمههای پیراهنش را باز کرده بودند و خون پهلویش، زیرپیراهن سفیدش را رنگین کرده بود. چشمها را روی هم فشار داده بود و آثار درد در چهره مردانه و غیورش پیدا بود. پرسیدم: چیزی هم میگفت اینجا؟ گفت: تا نفس داشت گفت "لبیک یا زینب".
دو ماه بعد، پیکر خودش آمد و در معراج رفتم ببینمش، آورده بودندش توی آمبولانس. لباسهای رزمش هنوز تنش بود و پیکرش سر تا پا غرق خون بود. پیکر آمد بهشت زهرا و لباسهای رزم از تنش خارج شدند... بازوی چپ از کتف جدا بود و با چند عضله به بدن بند بود. روی بازو، در اثر ترکشها و موج انفجار، تا روی مچ بشدت آسیب دیده بود. پهلوی چپ پر از جراحت بود. بعدا شمردم، روی پهلوی پیراهن ۲۵ جای اصابت ترکش بود. سر یکی از ترکشهایی که اصابت کرده بود از زیر کتف راست خارج شده بود. ساق پای چپ شکسته بود و ترکش کوچکی هم به سرش گرفته بود. با همه جراحاتی که جلوی چشمانم بر پیکرش میدیم، زیبا بود. زیباتر از این نمىشد که بشود. غبطه میخوردم به وضعی که پیکرش داشت. توی دلم گذشت و زیر لب گفتم ماشاءالله داداش! ای والله! حقا شبیه حسین (ع) شدهای. اما نه، شبیه زهرا (س) بیشتر. چه میگویم؟... هیچکس نمیدانست حرف آخری داشته یا نه. آنهایی که بالای سرش رسیده بودند میگفتند نفسهای آخرش بود و حرف نمی زد... نمىدانم شاید وقتی با موج انفجار به دیوار کانال خورده، "یا زهرا" گفته باشد.
کانال اِسکالپل
@arbeyzai
- ۹۴/۱۲/۲۶