خاطره تلخ یکی از رزمندگان مدافع حرم
سلام برشهدای راه حق
یه وقتی بعدازآزادسازی نبل والزهرا رفتم پشتیبانی وسیله بگیرم دیدم یه سوری نزدیک 50سالش بود
باخانمش اومده بود برای رزمنده ها نون اورده بود یه بچه بغلش بود شوخ تبعی ام گل کرد گفتم شما سنت بالاست بچه داری میکنی.
زدزیرگریه وای چه گریه ای میکرد تن آدم می لزید گفت بچه سه سالشه نوه پسریمه گفتم پدرومادرش کجاست ؟
گفت پدرش وتکفیری ها اعدامش کردند مادرش روهم به عنوان کنیزبردند الان اسیره دست تروریستا.
حالم بدشدخیلی گریه کردم ناموس شیعه ,,,,,,,,,,,گفتم یاصاحب الزمان کی میای شیعه روازمظلومیت دربیاری
دست پیرمردروگرفتم گفتم خبری ازعروست داری قسمش دادم گفتم شب بیا بریم روستای که احتمال میدی اونجا اسیره نشونم بده میروم توشون پیداش میکنیم برات میارم خیلی حالم خراب بود .
گفت دقیق نمیدونم کجاست ما که چهارسال محاصره بودیم خبری ندارم خودم هم میدونستم کاری ازدستم برنمیاد
دق کردم تویه هفته ریشام سفیدشد.
برای سلامتی مدافعینی که ماالان خودمون نامسمون درآرامش زندگی میکنیم صلوات.
- ۹۵/۰۶/۱۳