خاطره خواهر شهید ذوالفقاری درمورد برادرش
خواهر بزرگتر شهید ذوالفقاری که دیگر مهار کردن اشکها از کنترلش خارج شده است، میگوید: «من سرکار بودم از طرف خواهرم معصومه برایم پیامک آمد. زنگ زدم. گفت میگویند هادی مجروح شده، پیش خودم گفتم هرچه هست کمک میکنیم خوب میشود. درون ذهنم تصور کردم هرشرایطی هم پیش آمده باشد کنارش هستیم. دوباره به من زنگ زدند و گفتند هادی شهید شده، همان موقع با زانو روی آسفالت افتادم. یک جوری گریه میکردم که همه نگاهم میکردند. نمیتوانستم باور کنم میخواستم فقط فریاد بزنم دوست داشتم یکجوری پرواز کنم و پیش هادی بروم. تا بتوانم یک لحظه دیگر ببینمش یا او را درون آغوشم بگیرم. اصلا دیگر نمیفهمیدم کجا هستم. همه جا برایم تاریک شده بود.
وقتی به خانه رسیدم دیدم کلی کفش زنانه و مردانه جلوی در است تا آن موقع همهاش خودم را دلداری میدادم میگفتم شاید اشتباه شده. باورش برایم سخت بود. با اینکه گفته بود برای من گریه نکنید برای حضرت زهرا(س) گریه کنید اما دلتنگی امان مرا بریده بود. الان شاید ذره ای کوچک و اندک از غم حضرت زینب(س) را بفهمیم که چقدر سختی کشیدهاند. ما الان در این شرایط داریم جان میدهیم حضرت زینب(س) چطور در آن شرایط تحمل کردهاند.»
ا
- ۹۴/۱۰/۱۴