خاطره خواهر شهید مهدی صابری از او
شنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۱۶ ب.ظ
مهدی با چند تا از دوستاش رفته بودن طالقان.بساط منقل و ذغال رو اماده میکنن و جوجه ها رو به سیخ میکشن و کباب...
یه عمویی(عموی دینی)داریم ایشون کبابارو اماده میکردن.مثل اینکه میبینن یه مقدار خشکه کبابا.تو وسایل دنبال روعن میگردن و یه شیشه ی کوچیک که ظاهرا توش روغن مایع بوده برمیدارن و میریزن رو کبابا.
خلاصه حین سرو غذا یه نفر میگه ظرفا رو تمیز نشستید؟؟انگار هنوز ریکا دارن.مزه ی ریکا توی دهنمه و ....
اونجا که جناب عمو چیزی نمیگن.ولی بعد از گذشت چند ساعت اعتراف میکنن که بله.من به هوای روغن مایع ظرفشویی ریختم رو کبابا.ولی خودمونیما خوشمزه شده بود.
- ۹۴/۱۱/۰۳