خاطره شهید پورهنگ
چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۱۹ ب.ظ
با هم رفت و آمد داشتیم. یادم می آید کوچکتر که بودیم گاهی به منزلشان می رفتیم و شب می ماندیم. بعضی شب ها هم حرف ها گل می انداخت و تا اذان صبح می نشستیم به حرف زدن.
همیشه فکر می کردم خیلی سخت است که ساعت ها حرف بزنی اما از کسی بدگویی و غیبت نکنی.
اما آن شب ها، ساعت ها برایمان حرف می زدند و من متعجب می شدم که چطور این چند ساعت بدون حتی یک کلمه غیبت سپری می شد...
راوی: از بستگان شهید پورهنگ
https://tlgrm.me/joinchat/DLhywECrdBuM5N_l-NjpHg
- ۹۵/۱۰/۰۸