خاطره مادر شهید محمدی از شهید سید مصطفی موسوی (مسلم)
مادر شهید علیرضا محمدی میگفت ...
بهار 1393 بود . مدت کوتاهی بعد از تشییع علیرضا بود .
صبح زود جوانی مودب و رعنا درب منزل رو زده بود
امانتی آورده بود . سلام و علیکی کردیم و خودش رو معرفی کرد
کوله پشتی و وسایل شخصی علیرضا رو آورده بود .
از علیرضا برام حرف زد . از دلاوری ها و خوبی هاش . از اخلاق و کردارش .
می گفت : علیرضا وقتی زخمی شد من بیمارستان بالای سرش بودم .
بهش دلداری میدادم که علیرضا تو پیش ما هستی و رفتنی نیستی . شهید نمیشی . حالا حالاها رفتنی نیستی ...
علیرضا جواب داد :
نه . من بناست شهید بشم . خواب حضرت زهرا (س) رو دیدم .
خواب دیدم من رو دعوت کرده .
پس شهید میشم . از این بیمارستان زنده بر نمی گردم .
به پدر و مادرم سلام برسون و ازشون حلالیت بطلب .
بهشون بگو خیالتون راحت باشه من پیش حضرت زهرا (س) میرم . برام غصه نخورید .
مادر علیرضا میگفت بعد از شنیدن این صحبت ها ، خیلی آروم شدم . دیگه مثل سابق گریه و زاری نمی کردم
چون مطمئن بودم پسرم پیش بهترین های بهشته ...
پیش حضرت زهراست (س)
اما اون جوان مودب و رعنا هم کسی نبود جز شهید سید مصطفی موسوی
مادر علیرضا میگفت : اگر می دونستم سید مصطفی هم بناست آسمونی بشه ، همونجا ازش میخواستم سلامم رو به علیرضا برسونه و شفاعتم رو بکنه ...
- ۹۵/۰۴/۲۳