خاطره مادر شهید مصطفی صدرزاده
دوشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۲۱ ق.ظ
مصطفی اوایل نوجوانی با برادرها و دوستانش فوتبال بازی می کردند.
به خاطر فعالیت زیاد لباس هایش غرق عرق بود. من هم از بوی پیراهنش اذیت می شدم و اعتراض می کردم.
با مرور خاطراتش دلم به سمت همان روزها با لباس های عرق آلودش پر کشید.
دوست داشتم پیراهنی را که بوی تنش را می داد در اختیارم بود. برایم آرزو شده بود تا دیشب که خوابش را دیدم:
مصطفی از مأموریت بازگشته بود و دو تا از پیراهن هایش را آویزان کرده است.
پیراهن ها را برداشتم و آنقدر بو کردم تا از خواب بیدار شدم.
با این خواب جان دوباره ای گرفتم.
- ۹۵/۰۶/۰۸