خاطره همرزم شهید حاج رضا فرزانه از شهید
ساعاتی قـــــبل از شهادت سردار حاج رضا فرزانه
شهید بی مــــــــــزار
ساعت سی دقیقه روز بیست ودوم بهمن ماه ۱۳۹۴ درمشرفه ریف حلب هر کدام از بچه ها مشغول آماده کردن خود برای ساعتی دیگر که قرار بود به عملیات بریم بودن یک لحظه وارد اتاق شدم حاج رضارو در حال خواندن قرآن با آرامـــــش خاصی بود گویا با خدای خود هماهنگی های لازم را برای خانه نو میکرد و پر بکشد اون کجا و ما اوارگان خاکی کجا بعد از تلفن به خانواده و ودای اخر هنگام از اتاق گفتم حاجی برا منم دعا کن شهادت قسمتم بشه حاج رضا گفت بشین، نزد ایشون نشستم وگفت یاد داشته باش ما حقی نداریم برای خدا امرونهی کنیم بلکه آنچه برای ما در نظر گرفته شده آن خواهد شد و ما کجا شهادت کجا با بوسه ای از شانه ایشان نماز خانه را ترک کردم ودقایقی بعد با مهمانان خطوط جنوبی و همکارانشان وارد نماز خانه شدیم باز حاجی با همان حال دیدم، نقشه را من از جیبم در آوردم و جلوی دوستان روی زمین جهت توضیحات قرار دادیم که پس از چند دقیقه شهید حاج احمد اسماعیلی وارد و شروع به گزارش کرد ولی حاج رضا فارق از این مباحث به قرآن خواندن مشغول بود.
همـــرزم شهید
شهادت۲۲بهمــــــــــن۹۴
پیکر مطهربازنمیگردد
@shahid_rezafarzaneh
@Shohadaye_Modafe_Haram
و بالاخره پیکر مطهر بازگشت🌺