خاطره همرزم شهید مختاربند
من در دفاع مقدس حضور نداشتم ولی از شجاعت و رشادت رزمندگان بسیار شنیده بودم، تا اینکه به سوریه اعزام شدم و همرزم شهید مختاربند و شهید کجباف شدم.
زمانی که در حاج هادی کجباف به شهادت رسید، شهید مختاربند خودش را به ما رساند.
وقتی میخواستم به کمک شهید کجباف بروم، ایشان اجازه نداد و گفت: حاج هادی شهید شده، تو هم شهید میشوی. باید جانت را حفظ کنی. دوباره با آنان درگیر میشویم.
سریع بچهها را جمع کردیم و تعدادی از مجروحین را به عقب رساندیم.
در کنار ما یک نفر از ناحیه شکم به شدت مجروح شده بود. شهید مختاربند به من گفت: اعضای بدنش را داخل شکمش بگذار. من نتوانستم. خودش این کار را انجام داد و بعد به من گفت: زخمیها را ببر عقب. گفتم: خودت تنها هستی.
گفت: کاری را که گفتم بکن.
حرف او را گوش ندادم و ماندم تا تنها نماند. به زور مرا سوار خودرو کرد و خودش تنها در معرکهی جنگ ماند و مابقی زخمیها و شهدا را جمع کرد.
مثل باران گلوله میآمد او سرپا ایستاده بود و بیسیم میزد و می گفت خودرو اعزام کنید.
خودرو آمد، شهید مختاربند همه ی زخمیها و شهدا را به عقب آورد.
آن موقع بود که فهمیدم این رزمندگان واقعاً در دفاع مقدس چطور استقامت کردند و چطور جنگیدند.
کانال شهید مدافع حرم حاج حمید مختاربند (ابوزهرا)
@shahid_mokhtarband
شهید مختاربند و شهید کجباف
http://uupload.ir/files/j8jy_2017-02-01_13.32.40.jpg
- ۹۵/۱۱/۱۹