خاطره همسر شهید صدرزاده از مجروحیت او
فکر کنم ۶مرداد امسال بود مستقیم بردنشون بقیةالله.حدودا ساعت۳شب رسیده بودن بقیةالله دلم پرمیزد برای دیدنش ساعت۷حرکت کردم سمت بیمارستان وقتی رسیدم آقا مصطفی ودونفر از دوستانشون توی یه اتاق بودن همیشه تو بدترین حالم که بود تا من میدید میخندید و میگفت خوبم هیچی نیست نگران نباش اون روز هم تا من دید روی تخت نشست و گفت خوبم هیچی نشده بعد از یکی دو ساعت اصرار میکرد برو خونه دلیلش هم محمد علی سه ماهه بود.وقتی دلیل اصلی اصرارشون برای رفتنم پرسیدم گفتن مجروحان دیگر که تو بخش بستری هستن خانواده هاشون تهران نیستند که به راحتی توی این موقعیت کنارشان باشند وقتی شما اینجا هستی من خیلی شرمنده این رزمنده ها میشم بخاطر این حرف آقا مصطفی اونروز چند ساعت مجبور شدم توی حیاط بیمارستان بنشینم و هر یک ساعت یکبار برم توی بخش که هم دل خودم آروم بشه وهم آقا مصطفی شرمنده دوستانشون نباشن...
منبع:
https://telegram.me/Labbaykeyazeinab
- ۹۴/۱۱/۰۶