خانهای که پر است از خاطرات خوب و شیرین با بهترین همسفر زندگیام
شب ششم ماه محرم بود من و خواهر شوهرم برای شرکت در مراسم عزاداری امام حسین(علیه السلام) رفته بودیم حسینیه. تازه وارد هیئت شده بودیم که برادر آقامجتبی، من و خواهرشان را صدا کردند که برویم خانه. با دیدن چهره برادر شوهرم متوجه شدم که اتفاقی افتاده است. با این حال سؤالی نکردم و شروع کردم به فرستادن صلوات. نزدیکیهای خانه با دیدن جمعیتی که نزدیک خانه بودند، بهتم زد. نمیخواستم باور کنم که برای همسرم اتفاقی افتاده است. لحظات سخت و نفسگیری بود. گیج شده بودم. فقط میگفتم اشتباه شده، مجتبی زنده است. او به من قول داده که برمیگردد. وقتی شهادتش را باور کردم، در نبودنهای مجتبی بسیار اشک ریختم و گریه کردم. اما مدتی بعد به خود آمدم که او خودش راهش را انتخاب کرده بود. پس چه سعادتی از این بالاتر.
یاد حرفهای مجتبی که میافتادم آرامتر میشدم. مجتبی سفارش کرده بود اگر اتفاقی برای من افتاد حضرت زینب (سلام الله علیها) را یاد کن و به یاد مصیبت ایشان بیفت. من هم از بیبی مدد گرفتم. از حضرت رقیه(سلام الله علیها) میخواستم که به رقیه (ریحانه) سه ساله من هم صبر و تحمل بدهد.
احساس حضور
بعد از شهادت مجتبی آمدهام به خانهای که پر است از خاطرات خوب و شیرین با بهترین همسفر زندگیام. من و ریحانه مدتی از خانه دور بودیم و این روزها در خانه خودمان کنار هم زندگی میکنیم. در خانه خودمان آرامش بیشتری داریم. چون خانه پر است از خاطرات مجتبی.
من و دخترم، مجتبی را در کنار خود حس میکنیم. او همواره در کنار ما حضور دارد. به حق گفتهاند که شهدا زندهاند.
شهید مجتبی کرمی
@sangarshohada
- ۹۷/۰۷/۱۵