خنده های مهدی
سه شنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۱۷ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
یه روز طبق روال، سرگرم بودیم که یکدفعه دیدیم ماشین ترمز میخ کشید با بوق ممتد، بسرعت جت خودمان را رساندیم به محوطه، درست دیدم مهدی بود بعلاوه دو نفر دیگه، مجروح شده بودند، تا خوابیدن روی تخت و زخم هاشون و دیدیم. یکی از اون ها پای چپش قوزک قطع شده بود، بسرعت اعزام شد عقبه، دومی از پشت عظله پا خورده بود و ایشان هم اعزام شد، نفر سوم مهدی بود که گلوله خورده بود به یک تپه خاک بعد سنگ ها شده بود ترکش و پای راستش و کلا مجروح کرده بود
رفیقم مسیح مشغول مهدی شد هر دستی که به زخم اون میخورد قهقه میزد
اولش تعجب کردم اما قضیه مشخص شد
از شدت درد و برای اینکه دلمان خالی نشه قهقه میزد و گوشه چشمش اشک جمع شده بود...
خاطره ارسالی از یکی از پزشکان اعزامی
- ۹۵/۰۴/۲۲