مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

خواستگاری آقا حجت ۲

يكشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۲۷ ب.ظ


روز 14اکتبر(مصادف با30ذی الحجه و22مهر94) بود.چرا اکتبر؟چون آخرین آنلاین تلگرامش همون روز صبح بود که با هم خداحافظی کردیم و به میلادی نشون میداد.1روز قبل محرم بود.حدودا ساعتای9و10باهام خداحافظی کرد.گفت دارم با بچه هام میرم حلب.از گروهی که به اسم مادرش حضرت زهرا (س) نامگذاری کرده بود گفت.از اینکه دیگه براش خواستگاری نروم گفت.از اینکه خیلی مراقب مادر باشم و بهش نگم رفته عملیات گفت.غیرمستقیم فهموند که دیگه برنمیگرده ولی من متوجه نمیشدم.آخرم بهم گفت:《 برام خیلی دعا کن》این اولین و آخرین باری بود که میخواست براش دعا کنم با این جمله ش دلم ریخت ولی اصلا فکر نکردم ممکنه شهید بشه.چند جمله در جوابش نوشتم و باهاش خداحافظی کردم اما حتی پیام هام رو نخونده بود و آفلاین شد رفت حلب تا چهارم محرم روزها گذشت.به پنجم محرم که نزدیکتر میشدیم حال مادر بدتر میشد و خیلی نگران بود مدام اخبار نگاه میکرد مدام بیتاب بود مدام میخواست که به رزمنده ها زنگ بزنیم و حال رضا رو بپرسیم.تا وقتی حاجی شهید نشده بود خودش همیشه به حاجی زنگ میزد میدونست حاجی سحرها با گوشی مشغوله و آنتن داره.اما بعد حاجی...

خلاصه آن زمان دسترسی به کسی نداشتیم.شب پنجم محرم بود شبی عجیب و سخت.از اول محرم خانم شهید صدرزاده یه گروه تو تلگرام زدن به اسم  دعاگویان و هرشب ما برای پیروزی رزمنده ها یک دعایی رو چهل بار ختم میکردیم.خانم صدرزاده یکی از اساتیدشون رو هم آورده بودن گروه.ایشون همون شب یک حصار به ما آموختن که با خوندنش میگفتن مثل حصاری دور رزمنده میپیچه و ازش محافظت میکنه.من اونشب خوندمش و حتی رو به سمت کشور سوریه فوت کردم که از داداش رضام محافظت کنه.خیلی دعا کردم اما دلشوره و استرس  شدید و بی سابقه ای داشتم.با یکی از دوستام تو تهران صحبت کردم گفتم خیلی حال بدی دارم چه کار کنم؟تا حالا تو این 3 سال اصلا نگران رضا نبودم ولی امشب دست و پامم میلرزه.میگفت فلان سوره بخونم میرفتم چند دور میخوندم میامدم میگفتم آروم نشدم.میگفت برو نماز این شکلی بخون دلت آروم میشه مراقب داداشتم هست میخوندم میامدم میگفتم خوب نشدم.میگفت برو صدقه بنداز رفتم همه کیف پولمو خالی کردم تو صندوق صدقه بازم نشد که نشد.مدام ذکر میگفتم و با دوستم صحبت میکردم ساعت از2شب گذشت و گفتم شما برو استراحت کن صبح کلاس داری و من تا صبح بیدار بودم یا راه رفتم یا دعا و نماز .

آقا حجت

http://telegram.me/joinchat/C_uoXD7j7RDB4-V38H0IRQ

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">