داستان شهادت مرد مردان، شهید مالامیری
اوضاع خیلی بهم ریخته بود، عقب نشینی تو این بهم ریختگی خیلی سخت بود، نمیدونستیم چه کسی برگشته وچه کسی هنوز داخل منطقه مونده.
سخت می شد تشخیص داد، ذولفقار الحمدالله تونسته بود بچه هاش رو جمع و جور کنه و خودش آخرین نفر داشت برمی گشت ولی سید ابراهیم زخمی شده بود و با بی ام پی آورده بودنش عقب.
جانشین سید ابراهیم هم که..... بگذریم!!!!!!!!!!!
حاج آقا با بچه های سید ابراهیم بود، دیدم دو سه تا از بچه های سید دارن میان گفتم حاج آقا کجاست مگه با شما نبود؟
سرشون رو انداختن پایین..... یکی شون گفت؛ یکی از بچه ها زخمی شده بود، ما شدید درگیر بودیم ،از دور دیدیم که حاج آقا نشسته کنار مجروح داد زدم حاجی نمیشه کاری کرد ،بیا باید برگردیم..........
حاج آقا در جواب بهم گفت؛ من نمی تونم شیعه امام حسین (ع ) رو اینطوری اینجا ولش کنم، فردای قیامت جواب حضرت زهرا س را نمی تونم بدم، شما برید!!!!
حاج آقا بالای سر مجروح فاطمی میمونه تا شرمنده خانم فاطمه الزهراء نشه حاجی روسفیدی پیش خانم.
منبع:
شعر دفاع
@sher_defae
- ۹۴/۱۲/۰۵