دردناکترین استقبال از یک اسیر
همه ساکت شدند.ناگهان صدای مادری از میان جمع بلند شد: شما را چه میشود؟حسین پسر دختر رسول الله سرش برای دین محمد بریده شد. پسر ما نیز سرش برای این دین بریده شده است.ما از مکتب عاشورا این را آموختهایم.
سرویس جهان مشرق - خبر بازگشت محمد عبد العباس (ابو هادی) بعد از اسارت 14 ماهه در شهر پیچید. همه زنان مشغول کار شدند. برخی از آنها به دنبال پخت غذا بودند و برخی دیگر اوضاع خانه را سر و سامان میدادند. روزها به کندی میگذشت، اما چیزی که طعم تلخ و طولانی انتظار را شیرین می کرد، دیداری بود که قرار بود به زودی انجام شود.
در روز 2 فوریه سال 2012 و همزمان با تولد پیامبر اکرم اسلام قرار بود ابو هادی به خانه بازگردد، اما او به خانه بازنگشت. او به همراه دو تن دیگر از همرزمانش به دست گروههای تروریستی تکفیری ربوده شده بودند. پدر طاقت نشستن روی صندلی را نداشت. گاه به پنجره نزدیک می شد و گاه به بالکن خانه می آمد و مردم را می دید که در برابر خانه جمع شدهاند. او می خواست اگر خودرویی از دور می آید، آن را ببیند و خبر رسیدن ابو هادی را بدهد.
3 فرزند ابو هادی با شنیدن صدای خودرو با خوشحالی به بیرون دویدند، قرار بود بعد از انتظار طولانی، پدر آنها بازگردد. آنها روزهای خیلی سختی را پشت سر گذاشته بودند. ابو هادی و دوستانش برای کمیتههای مردمی که از سرزمین و آبروی مردم در مرزهای سوریه دفاع میکردند ، سلاح میبردند. اما در جریان عملیات ربوده شده و سرنوشت آنها نامشخص بود. شماره تلفنی که اخباری از آن ها را ارائه می داد، سعی می کرد تا برای بازگرداندن آنها معامله کند. مذاکرات آغاز شد. ولی در هر تماس موضوع تازهای درخواست میشد و خانواده آن را می پذیرفت. مهم این بود که ابو هادی سالم به خانه بازگردد. در نهایت بعد از یک سال و دو ماه، زمان بازگشت ابو هادی فرا رسیده بود.
با نزدیک شدن خودرو ، کودکان عبدالهادی فریاد "بابا آمد " سر دادند، زنان نیز با سینی هایی از دسته های گل و شاخه های برنج از خانه به بیرون دویدند. مردم به سمت خودرو دویدند. خودرو آرام حرکت میکرد و یک مرد در آن بود، اما این مرد ابو هادی نبود. خودرو ایستاد و مرد پیاده شد. اندوه چشمانش نشان از خبری داشت که جرأت گفتنش را نداشت. پدر ابو هادی نزدیک شد و پرسید: ابو هادی کجاست؟
راننده به صورت فرزندان ابوهادی نگاه کرد که لبخند آنها خشک شده بود و به زنانی نگاه کرد که سینی های برنج در دست داشتند. مرد گفت: هنگامی که ابو هادی و دو رفیقش ربوده شدند، دو همراه وی فورا شهید شدند، اما تماس ها برای بازگرداندن آن ها باج خواهی بود که تکفیری ها دنبال می کردند. یکی از مردان حرف مرد را قطع کرد و پرسید: ابو هادی کجاست. مرد پاسخ داد: "ألا لعنة الله علی الکافرین"
مرد دیگری پرسید: پیکر او کجاست؟ آیا هنوز در دست تکفیریها است؟ ما با تمامی مطالبات آنها موافقت کردیم.
راننده به آرامی حرکت کرد و صندوقی را از خودرو پیاده کرد و گفت: یکی از عناصر آنها به ما خبر داد که آنها در اسارت، زنده زنده او را تکه تکه کرده اند و بر خلاف ادعای آنها در تماس با شما، او در آن زمان زنده نبوده است.
همه ساکت شدند. اما ناگهان صدای مادری از میان جمع بلند شد: شما را چه میشود؟ حسین پسر دختر رسول الله سرش برای دین محمد بریده شد. پسر ما نیز سرش برای این دین بریده شده است. ما از مکتب عاشورا این را آموخته ایم.
شهید محمد عبدالعباس در تاریخ 16 ژانویه 1978 متولد شد. او سه فرزند دارد. او در تاریخ 10 فوریه 2012 ربوده شد و در آوریل 2013 هنگامی که پیکر تکه تکه او از دست دشمنان تکفیری آزاد شد، شهادت او تایید شد.
- ۹۶/۰۶/۲۰