درد دل جانسوز همسر شهید مدافع حرم، شهید هادی باغبانی
هسمر شهید باغبانی می گوید: وقتی که جایی می رویم که یک بچه با پدرش هست، رضوانه خیلی اذیت می شود. به هم می ریزد.
مثلا وقتی مترو می رویم نگاهش را که دنبال میکنم می بینم که دارد یک بچه را با پدرش می بیند. فقط نگاه می کند. بعد از چند دقیقه بهانه گیری های بی دلیلش شروع می شود.
خیلی ها نمی فهمد رضوانه چرا این کار را می کند . می گویند خسته است خوابش می آید یا گرسنه است. ولی من خوب می دانم علت این بی تابی ها جای دیگری است.
چند روز پیش خانواده یکی از دوستانِ هادی مهمان ما بودند و آنها هم بچه های همسن و سال رضوانه داشتند.
رضوانه مثل پدرش آدم توداری است؛ ولی رضوانه فردای آن شب تب کرد و برای اولین بار فقط گریه می کرد .
می گفت : "من بابایم را می خواهم! دلم برای بابایم تنگ شده. اگر بابایم الان اینجا بود دستمال روی سرم می گذاشت تا تب من کم شود... "
از آن طرف طاقت گریه های من را هم ندارد و وقتی اشک من درآمد رضوانه گریه اش را قطع کرد و مرا بغل کرد.
شهید هادی تا پیش از این زیاد ماموریت رفته بود ولی ماموریت آخری که یک ماه طول کشید رضوانه تازه به سنی رسیده بود که معنی بابا را فهمیده بود و گاهی دلتنگ بابایش می شد.
آنهم که دیگر دیدارشان به قیامت افتاد.
- ۹۵/۰۵/۲۸