در فــراق دوست شهیدم آقاحجت اسدی
دلنوشته
در فــراق دوست شهیدم آقاحجت
این روزهآ بیشتر از هر زمان ِ دیگـــری,
دلم روانه ی زینبیه میشود ،
و در هیئت به یاد ِنوای زیبایت می افتم...
هوای این روزای من هوای سنگره ...
و هنوز صدای شهید حجت در گوشم نجوا میکند این نوا را ...
کـآش میتوانستم
لبخندت
متانتت
اخلاصت
سـادگیت
مهربانی و ادبت
را یکبار دیگر تجربه کنم ...
چه آتشی در وجودم انداخت ای شهید
روزهایی نه چندان دور ،
شرهانی ، فکه و شلمچه ، سکوی پرواز بود
و امـروز زینبیه
رفقـم! دلتنگم برایت...
من از شما، ایمان ِ شهید همت را دیدم ...
استواری شهید باکری را تجربه کردم ...
شجاعت ِ شهید خرازی را نیز هم ...
من پابه پای شما ، تا قله های عشق و عرفان آمـدم ،
و بعد از پروازت، تازه فهمیـدم فرسنگها راه ،
با شما فاصله دارم ...
ما بچه های هیئت همچنان کنار ِ بابُ الشهادة ،
ایستآده ایم به انتظار ِ اِذن ِ دخول...
کاش میشد عُمرمان را هدیه میدادم به زینب (س)
زندگی را دوست داریم... اما !
حـَـرَمش را بیشتر...
صل الله و علیک یا عقیلةالطالبین...
ادرکنی یا زینب
- ۹۶/۰۱/۱۳