دلتنگتم محمود
احمد رضا :
تویکی از پستهای ایسنستگرامم نوشته بودم : دلتنگتم محمود
یه بنده خدایی زیرش کامنت گذاشت:
بهترنیست ایشون رو بااحترام خطاب کنیم و بگیم شهید
رفیق شفیقش یه مطلب نوشت تو اینستگرامش دلم نیومد نذارمش کانال:
سلام محمود.
خوبی داداش؟
چه خبر؟
چه می کنی؟
خوش میگذره دیگه، نه؟
راستش امشب نمیخواستم از تو بنویسم
قصدم درد دل کردن با عمار بود
آخه امروز تو بهشت زهرا، امیرحسینش رو دیدم که داشت تاتی تاتی میکرد
اما
قسمت منو کشوند بازم سمت خودت.
میدونی چیه محمود
دقیقا بعد از شهادتت
وقتی احمدرضا اولین متنهاش رو درباره و برای تو نوشت،
بهش پیام دادم.
البته منو نمیشناخت احمدآقا، ولی جسارت کردم و بهش پیام دادم.
براش نوشتم که احمدآقا
این نوشته هایی که برای محمود نوشتین
در عین اینکه همه اش عینه درستیه و شکی توش نیست
اما
اون محمودی که من میشناختمش نیست!!!
محمود، به داداشت گفتم: این محمودی که شما ازش صحبت میکنی اینقدر از ما فاصله داره که دست ما، که تا دیروز دست تو گردنش بودیم هم بهش نمیرسه.
محمود رضا به احمدآقا گفتم:
محمود همونی بود که شما نوشتی و حتما خیلی بیشتر و وارسته تر از اون،
ولی
محمود یکی از ماها بود
با همه ی سادگیها و خوبی ها و بدی ها و گناها و خطاها و معرفتها و درستیها و اخلاصها وشوخیها و اذیتها و ...
محمود یکی بود مثل من
یکی بود مثل تو
یکی بود مثل همه ی آدمهای دیگه
و صد البته بهتر
و هنر محمود این بود که با همه ی این اوصاف
اون تونست پرهاش رو باز کنه و ما.... .
ما هنوز حتی پرهامون رو پیدا نکردیم.
خلاصه محمود جون اینکه
اونروز ترسیدم
که تا چند وقت دیگه
از تو چیزی ساخته بشه
که حتی دست منم به تو نرسه... دست دوستات.
که دیگه حتی نتونیم به تو بگیم محمود
و مجبور باشیم به خاطر جایگاه رفیع شهید و شهادت به تو بگیم شهید بیضایی!!
تو میفهی من چی میگم داداش مگه نه؟
یادت میاد اون روزی که رفته بودیم پیش یکی از جامونده های باصفای دفاع مقدس
یادت میاد که گله میکرد ازینکه نتونسته بودن رفقاشون رو به مردم بشناسونن
یادت میاد که گفت: بعد از جنگ از رفقاشون چیزهایی گفته شد که دیگه حتی دست ما هم بهشون نمیرسه.
یادت میاد گفت: ولی رفقامون اینقدر از ما دور نبودن، خیلی خیلی دست یافتنی و نزدیک بودن...
حالا این شده قصه ی ما محمود
محمود برنامه دومین سالگردت تو اسلامشهر،
علی بهم زنگ زد و گفت کجایی؟
گفتم تو ترافیک
گفت عجله نکن چون اینقدر شلوغ شده که مسجد پر شد و درش رو بستن.جماعت هم الان تو خیابونن.
من هم به شوخی گفتم:
شیطونه میگه بیام اونجا دو تا خاطره از محمود تعریف کنم دیگه هیچکی اونجا نمونه ها!!!
و با علی خندیدیم......به خاطره هامون..... به روزای خوب با هم بودنامون..... به تو
بگذریم ازین حرفا داداش
دو کلمه حرف دل بزنیم.
محمود..........رفیق
دلم برات تنگه...
کانال شهید محمود رضا یضایی
https://i.instagram.com/bikhodahafezi_rafti/
- ۹۵/۰۱/۲۱
ندیدمش ولی احساسمه که میشناسمش یه جورایی انگار این شهید عزیزو یه جور دیگه دوسش دارم
نمیدونم
ولی میدونم که اقا محمود برد تو این بازی سه هیچ باخته دنیا
یا زینب