دلنوشته ارسالی از طرف خانم نصیری که برای شرکت در فراخوان متنی رو از زبان مادر شهید نوشتن
بسم رب الشهدا...
دلم
برای ماندنش
ضعف می رود.
اما برای رفتنش بیش تر..
وعده نبودن ش را آن قدر زیبا به خود داده ام که عادت همیشه گی ام شده ، بخواهم و نباشد.."اما باشد"..
آخر او حتی اگر نباشد هم "هست"..
یا حتی .اگر باشد هم "رفته است"!
ما این طور کنار می آییم.
هرگز میان رفت و آمدهای مغزم "گم نمی شود"؛
یک گوشه جا خوش می کند و گاه و بی گاه بدون مقدمه می زند بیرون..
اصلا همین بودن ش!همین بودن نصفه و نیمه اش، در گرو رفتن ش هست و رفتن ش مال این گونه عاریه ای بودنش .
از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان،
من اما به نبودن ش دل خوش ترم..
نبودن ی که ارمغان بزرگ "رفتنی" بودنش است
خودم روانه اش کرده ام
خودم با همین چشم هام هر روز بدرقه اش می کنم
هر روز وقت رفتن ش زیر لب آیت الکرسی می خوانم و دل دل می کنم که برگردد ونگاه کند..اما...می خوانم که برنگردد..
می خوانم که....به مقصد برسد و بماند.
مهم نیست چگونه تحلیل می روم..
او "باید" برسد..آخر ما "عهد" کرده ایم.
هر روز دل مان را "نذر" رفتنش "قربانی" می کنیم.و چشم انتظاریم نذرمان قبول شود..
هر روز بار سفر را می بندیم و او می رود..
می رود که بماند..
که "همیشه گیتر" بماند.
هر روز زیباتر از روز قبل خداحافظی می کنیم
هر روز "مصمم تر" لب خند می زنیم و دست تکان می دهیم
که برود..که می رود..
که
رفت..
تمام.
دی نود و چهار
کانال شهید حامد جوانی
@alamdar13
- ۹۴/۱۲/۲۶