دلنوشته ای برای ابوعلی
هر شب به عکس تو خیره میشوم شاید نگاهم کنی
و شاید حرفی بزنی
و شاید بخواهی برگردی....
آری امروز را هم به انتظار نشستم
و باز هم در نجواهای دعای شبانگاهی ...
راستی چندمین روز است که نیستی؟؟!! چندمین روز است که رفته ای؟!!!
روزها را از پس هم می شمارم
یک...دو...سه...پنج... خدایا به حق پنج تن به دل ما آرامش ده
هفت...هشت...ده...چهارده...خدایا به حق چهارده معصوم صبر و شکیبایی عطایمان کن
بیست....بیست و پنج...سی... خدایا نکند بشود چهل! نکند در پایان این چله نشینی باز هم در هجر و فراق یاران بسوزیم
شماره ها ادامه دارد... ای کاش بیش از این شمارش نمی دانستم ....
آه از درد نبودنت .... آه که در بی تابی های غم فراقت اشک هایمان هم چنان جاریست...
به راستی چند روز است که رفته ای؟!! شاید من هر روز را چندبار شمرده ام... شاید در حال شمارش ساعت های نبودنت هستیم ... نه! من هر ثانیه را می شمارم شاید که بازآیی...
اما افسوس... به گمانم دیگر نمی آیی ...
حالا من به التماس به تو می گویم فرمانده خوبی ها... دلتنگ تو هستیم
ما را به دعا کاش فراموش نسازی...
S saveji:
- ۹۵/۰۷/۳۰