دلنوشته ای برای شهید
بسم رب العشق
همه جا تاریکی بود ...
سوار دوچرخم شدم و شروع کردم به رکاب زدن ، هی میرفتم و میرفتم و میرفتم ، تا رسیدم به خیابان پهلوی ...
یک نگاه به چپ
یک نگاه به راست
اسپری رو دراوردم
خیلی سریع و تند نوشتم :
مرگ بر شاه
درود بر خمینی
صدای صوت بلند شد و داد و فریاد و فحش و یک صدای بلند و اخرش...
رکاب میزدم که پهلوم سوخت بعد از شنیدن صدای بلندی ، نگاه کردم دیدم از تو لباسم خون داره میزنه بیرون و رکاب زدن برام سخت شده بود ...
یواش یواش محکم خوردم زمین ...
اصن درد پهلو برای شیعه شده یک درد واجب ، تا درد پهلو رو نچشی نمیتونی بگی
وای مادر ...
دوچرخه رو رها کردم و به طرف خونه ای که چند متر جلوتر بود رفتم ...
در زدم و در زدم و در زدم...
کسی باز نمیکرد ، کم کم از خونریزی داشتم بیهوش میشدم و از طرفی میدونستم مامورهای ساواک به دنبالم هستن
اسپری رو برداشتم و رو زمین نوشتم :
صلی الله علیکی یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها
خون پهلوی مادر گریبان گیرتان میشود اگر پشت فرزندش روح الله را خالی کنین...
پ ن:
برای حفظ و دفاع از حرم قیام کردند ، جنگ سوریه یاد اور حمله ی حرامی ها به درب خانه ی علی ع است ...
میروند تا کسی جرات نگاه هم نکند چه رسد اتش زدن ...
پ ن تر:
میگفت میروم تا انتقام سیلی مادرم زهرا بگیرم ...
ایام فاطمیه بود که پهلویش زخم برداشت ، با هر داد از درد میگفت یازهرا س ، یا زینب س
در همان ایام فاطمیه بود که فرزند زهرا س رو از خاکهای غربت سوریه بیرون کشید ، شهیدی که سادات بود و شال سبزش سالم بود ...
شهید مرتضی عطایی
حرف دل :
یک زن و چهل مرد جنگی?!!!!!
گفتنش هم جرات میخواهد ...
اجرک الله یا بقیه الله...
کاملا بی ربط:
مرا از حبس آغوشت
چه اصراری به آزادی؟
برای ماهیان تُنگ
آزادی گرفتاریست
ومن الله توفیق
سید مترجم
کانال شهدای مدافع حرم
@mostafa_sadrzadeh
- ۹۵/۱۱/۱۸