دلنوشته دختر شهیدبه پدر شهـــــیدش
سلام بابای خوب من...
مدافع حرم عمه جان زینب!
شبی که بی هوا پرکشیدی...
شبی که نگاهم به نگاهت که میرفتی گره خورد...
شبی که من و مامان و داداش تنها شدیم...
و خدا از همون شب نگاهش به ما متفاوت شد...
خدا اون شب انتخابت کرد...
دیگه زمین برات خیلی تنگ و تاریک شده بود...
از همون شب که با عجله ساکت و بستی...
تو پر از شور و شوق...
ما پر از اضطراب...
از همون شب تو دیگه مال دخترت نبودی...!
بابای خوبم!اون شب التماس چشمامو دیدی؟
از چشمام خوندی دلم از همین حالا برات تنگ شده...؟
با همه احساسات ناب پدرانه رفتی ...
و من با همه احساسات دخترانه پشت سرت آب ریختم و سپردمت به خدا...
بابای نازنینم دلم تنگ دیدنت شده ...
و تو چه عاشــــقانه در محضر حضرت ارباب عند ربهم یرزقون شدی...
و برای همه ما دعا میکنی...
سلام مارو به بابای خوب رقیه خاتون،حضرت ارباب،امام حسین علیه السلام برسون...
دلگویه
دخترانه
- ۹۶/۰۱/۲۰