دلنوشته مادر شهید دهقان در اولین سحر ماه مبارک رمضان
محمد رضا جان سلام...
اولین سحر ماه مبارک رمضان بدون وجود تو خیلی سخت گذشت همه اش همراه اشک و آه و ضجه بود.
مثل همیشه وارد اتاقت شدم چند بار صدایت زدم و گفتم محمدرضا بلند شو سحری بخور..خواب نمونی.
یادت هست همیشه با اولین صدای من بیدار می شدی اما بلند نمی شدی.
و منو مجبور می کردی،هی برم،بیام و صدات کنم.
ای عزیزترازجانم...اولین سحر نیز همین طوری گذشت..مدام رفتم و برگشتم اما هر بار جای خالیت در اتاقت ...بگذریم
اولین سحر در سکوت تلخ همراه اشک و آه من و بابا خیلی به کندی گذشت.
پسرعزیزم هر جا هستی مواظب خودت باش.
برای دل من و بابا هم دعا کن.
یادت هست چقدر مقید به واجباتت بودی ؛ پنج سال بود به سن تکلیف رسیده بودی اما تنها پنج روز،روزه قضا در وصیت نامه ات برایم جا گذاشتی!؟
چقدرم شرمنده این پنج روز بودی ...و مدام می گفتی چرا آموزش در ماه رمضان ؟!
اما خیالت راحت پسرم،من به وصیت نامه ات مو به مو عمل کردم،روزه هات را گرفتم.
نگذاشتم چیزی بر گردنت بماند و حال تو نیز در اولین سحر و روز ماه رمضان دست نوازشت را برقلب ما بکش و نزد ائمه اطهار (ع) دعا گوی ما باش.
پسر عزیزم
- ۹۵/۰۳/۲۱