دل تنگ شده بود...
سه شنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۴۷ ب.ظ
نوشته های محمد جواد
تازه از اربعین محمود برگشته بود...
نوشت:
تو رو به همه عشقت فراموشم نکنی
بخدا قسم ته دلم خوشحالم که به آرزوت رسیدی
اما دردم اینه که چرا یه صیغه نخوندیم که به گردنت بیفته بهم سر بزنی...
میفهمی چی میگم...؟!!!
میگم دردم درد حسادته
به همه اونایی که مطمئن هستن به یادشونی و بهشون سر میزنی
به احمدرضا و مرتضی و مصطفی و کوثر و...
خدمت آقا که رسیدی نگو رفیقمه که مایه ننگت باشم
بگو بدبخت و فقیره
بگو مسکین و مستجبره
به هر بهونه بیا و دستم و بگیر برادر...
دل تنگ شده بود...
Archive
- ۹۵/۰۵/۲۶