دل ما سوخت دراین راه ولےارزش داشت
درد عشاق را به کجا باید برد....
بر در میکده ے یار وفا باید برد...
چون که عاشق سر و دست مےبازد.....
سخن باختنش را به خدا باید برد....
هیچگاه فکر نمےکردم دو بیتی که بعد از شهادت دومین شهید خانواده یعنی برادرم محمدرضا سرودم روزی و روزگاری مصداق عینی پیدا کند.....
سال شصت و شش در آن شب سرد و بی روح پیکر بی جان برادرے نازنین که از جان بیشتر دوستش داشتم در آغوش کشیدم.....
برادرے که فقط سرش آسیب دیده بود.....
اما نمی دانم چرا در شعرم سخن از فدا کردن سر و دست به میان آوردم.....
اما نه .....
می دانم....
چرا که در تقدیر من چنین نوشته بودند که بعد بیست و هشت سال ....
شاهد در آغوش کشیدن فرزن برومندم،پسرم،پاره جگرم،باشم که هم سر را فداے یار کرده بود و هم دست را .....
خدایا قسم به قطره قطره هاے خون محمدرضا ها ،بر دل پر درد من مرهم باش....
امان از دل زینب صبور...
به روایت مادرشهید
دل ما سوخت دراین راه ولےارزش داشت.
امان از دل زینب
باز هم بگذریم
| @shahid_dehghan
- ۹۷/۰۷/۱۸